رادین رادین ، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره

پسرم تمام وجود و هستی من

43 روزگی و ختنه

سلام رادینم الهی بمیرم الان از درد چند ساعته که خوابی ...امروز صبح زنگ زدم کلینیک کودکان توحید برای ختنه نوبت گرفتم ساعت 3 با بابایی بردیمت یکم دیر رسیدیم گفتن دیر اومدین باید یک ساعت از دارو خوردن و بی حسیت بگذره ولی به هر حال کارای پذیرش رو انجام دادن و اول وزنت کردن و 4100 بودی فسقلی من خدارو شکر نسبت به موقع تولدت خوب رشد کردی ...بعدشم یه دارویی دادن خوردی و بی حسی زدن واست و بعد دکتر اومد و یه آمپول بهت زدن و اصلا نگذاشتن من و بابات بیایم تو بعدم که نوبتمون شد بردنت تو و ختنه ات کردن اصلا صدای گریه ات مثل بچه های دیگه نیومد اما درو که باز کردن داشتی یه گریه ی آرومی میکردی برداشتمت اومدم بیرون و بهت شیر دادم آروم شدی و خوابت برد و اومدی...
7 مرداد 1393

خاطره زایمان

سلام پسر خوبم امشب دیگه همت کردم بیام و برات از خاطره شیرین زایمانم بنویسم ... قرار بود شنبه 31 خرداد برم پیش دکترم واسه فیکس کردن تاریخ زایمان در نظر داشتم زودتر از 4 تیر نباشه تا حداقل 38 هفتگیت پر بشه همه ی کارهامم گذاشته بودم واسه بعد از 31 خرداد میخواستم برم آرایشگاه موهامو کوتاه کنم و رنگ کنم و یه دلی از عذا در بیارم بعد از این چند ماه ...میخواستیم با سینا  بریم آتلیه چند تا عکس با اون شکم قلمبه بگیریم قرار بود زنگ بزنم خانم محمودی بیاد واسه تمیز کاری تا همه جارو تمیز کنه اماااااااااااااااا عصر روز 26 خرداد اومدم نشستم رو مبل تلویزیونم روشن بود حوصله ام سر رفته بود و با گوشیم تو نت  بودم داشتم با یکی از دوستام صحبت میکر...
7 تير 1393

روز هشتم بعد از تولد

خدارو شکر زردیت رفع شد ...امروز مامانم با سینا صبح بردنت دکتر زردیت  8 شده بود گفته بود خیلی خوبه ...پریروز زردیت 13.3 بود که دکتر گفت باز یه 24 ساعت دیگه زیر دستگاه باشی امروز بابا دیگه رفت دستگاه رو پس داد عزیزم حالت خیلی بهتر شده این چند روز به خاطر داشتن زردی خیلی بیحال بودی و ضعف داشتی نفسم انقدر ناراحت بودم که نگووووو راستی عمه ات امروز اومد اصفهان بعد از ظهر اومدن با مادربزرگت یه سر زدن و رفت که استراحت کنه و شب بیاد الان من و تو و مامانم تنهاییم...مامان جون شب که میشه حالم خیلی بد میشه کمر درد بدی میگیرم و احساس تب و لرز شدید البته تب کاذب چون دمای بدنم نرماله پریشب با بابا سینا رفتیم بیمارستان و دکتر اورژانس معاینه ام کرد و گ...
3 تير 1393

روز پنجم تولدت و زردی

سلام پسرم  امروز روز پنجم تولدته  تازه امروز قرار بود برم دکتر برای وقت سزارین اما تو به دنیا اومدی کوچولوی من امروز صبح زود با مامانم و بابا سینا بردیمت بهداشت واسه انجام یه سری تستها اولش تست شنوایی سنجی بود که گفت خدارو شکر خوبه بعدیشم رفتیم پیش دکتر اطفال برای تست زردی متاسفانه زردیت بالا بود  17.9 بود و دکتر برات قطره نوشت و به منم رژیم عرقیات گیاهی داد و گفت بریم کلینیک کودکان مهر و برات یه دستگاه اجاره کنیم من حالم خیلی بد بود کلی با سینا دعوا کردم که چقدر بگم این بچه زردی داره ولی بعد ازش عذر خواهی کردم مقصر مادرش بود نه سینا چون همش میگفت این بچه چیزیش نیست خیلی احساس میکنه دکتره واطلاعاتش بالاس منتظر بود زردیت اینقد...
31 خرداد 1393

رادینم به دنیا اومد

پسر کوچولوی من با عجله ی زیادی که واسه دنیا اومدن داشتی 26 خرداد ساعت 11 شب  دل از بهشت خدا کندی و زمینی شدی و چشم و دلمون رو روشن کردی ....خیلی دوستت دارم خدا جونم بابت همه چیز ممنوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووون ....اینم اولین عکسی که تو اتاق عمل ازت گرفتن  ...
30 خرداد 1393

35 هفته و 3 روز

سلام رادینم خوبی گل پسرم؟؟؟ الان از مطب دکتر میام مامانی قربونت برم با اون صدای قلب خوشگلت پسر فسقلی من وای مامانی کلی ذوق کردم خانوم دکتر واسم سونوگرافی انجام داد دستها وپاهای کوچولوتو دیدم کبدت وقلبت وای ستون فقراتت خودتو قلمبه کرده بودی گوشه دلم ای جاااااااااااانم فدات بشم من اما هنوز بریچی سرت زیر کبد منه از خانوم دکتر وزنتو پرسیدم که گفت اینا دقیق نیست اما شکمم رو یه برانداز کرد وگفت بهش میاد 2600-2700 باشه در ضمن گفت من بزا نیستم آب پاکی رو ریخت رو دستم یه نگاهی انداخت به تاریخی که سونوگرافی ها واسه زمان زایمان زده بودن گفت میخوای 31 خرداد بیای واسه سزارین ؟؟؟از تعجب داشتم شاخ در میاوردم آخه خودش روز اول واسم 17 تیر مشخص کرده بود...
17 خرداد 1393

ماه 9

عشقولک مامان سلام چطوری آلوچه ی من خوبی؟؟نمیدونم کی این مطالبی که برات میذارمو میخونی اصلا نمیدونم میخونی یا نه یا اینکه خوشت میاد یا نه اما حداقل تنها فایده اش اینه که خودم یادم نمیره چه روزایی رو با هم گذروندیم... الان دقیقا شما 34 هفته و 3 روزته این یعنی من از دیروز وارد ماه 9 شدم وااااای اصلا باورم نمیشه اگه بدونی چقدر خوشحالم رادین عزیزم ببخش اگه مامان اذیتت میکنه آخه تو همش وقتی من میخوابم خودتو قلمبه میکنی یه طرف دلم و من همش میترسم لهت کنم و هواسم نباشه آخ آخ اینقدرم درد لگن دارم که نگووووووو اصلا نمیتونم موقع خواب دنده به دنده بشم خیلی سختمه کمرمم خیلی درد میکنه چند روزم هست بدنم خارش شدید داره که رفتم پیش یکی از این دکترهای ط...
10 خرداد 1393

هفته 33

سلام مامانی پسر گلم خوبی نفسم خدارو شکر هفته 33 هم گذشت الان از مطب دکترم میام  صدای قلبتو شنیدم آلوچه ی من ...دیگه رفتیم تو هفته 34 دکتر گفت این هفته حیاتیه ریه هات تکمیل میشه امروز تو مطب خانم دکتر خیلی خدا رو شکر کردم که تو اینقدر راحت و ساده اومدی تو دل مامان قربونت برم که اینقد با معرفتی و ما رو اصلا منتظر نگذاشتی ..خیلی واسه کسایی که اونجا بودن و دلشون نی نی میخواست دعا کردم انشا...خدا دامن همشونو سبز کنه و زودی آرزوشونو براورده کنه یه جوری از نگاهاشون حسرت رو میشد حس کرد مامانی تو به خدا نزدیکتزی واسشون دعا کن .... پسرم هنوز شما بریچ تشریف دارین دکتر گفت فوقش تا 2 هفته دیگه میچرخی آخه سختمه سر گل پسرم انگار تو معده ی م...
31 ارديبهشت 1393