43 روزگی و ختنه
سلام رادینم الهی بمیرم الان از درد چند ساعته که خوابی ...امروز صبح زنگ زدم کلینیک کودکان توحید برای ختنه نوبت گرفتم ساعت 3 با بابایی بردیمت یکم دیر رسیدیم گفتن دیر اومدین باید یک ساعت از دارو خوردن و بی حسیت بگذره ولی به هر حال کارای پذیرش رو انجام دادن و اول وزنت کردن و 4100 بودی فسقلی من خدارو شکر نسبت به موقع تولدت خوب رشد کردی ...بعدشم یه دارویی دادن خوردی و بی حسی زدن واست و بعد دکتر اومد و یه آمپول بهت زدن و اصلا نگذاشتن من و بابات بیایم تو بعدم که نوبتمون شد بردنت تو و ختنه ات کردن اصلا صدای گریه ات مثل بچه های دیگه نیومد اما درو که باز کردن داشتی یه گریه ی آرومی میکردی برداشتمت اومدم بیرون و بهت شیر دادم آروم شدی و خوابت برد و اومدیم از کلینیک بیرون داشتیم میرفتیم خونه ی مامانم که یهو اثر بیحسی رفت و شروع کردی به گریه و کشیدن جیغ بمیررررررم معلوم بود چقدر میسوزی و درد میکشی تا رسیدیم خونه مامانم اینا مرجان گفت چی شده چشه؟گفتم ختنه اش کردیم زد زیر گریه و قربون صدقه تو رفتن مامان اکرم هم گریه اش گرفت جون تا حالا تورو اینجوری ندیده بودن پسرم الانم اونجاییم و پدر جون و مادر جونت بالا سرتن و تو بیداری و آروم شدی پوشکتم نکردم تا اذیت نشی اما مرتب جیش میکنی عزیزم مامان فدات شه انشاالله زودتر خوب میشی آروم جونم دوستت دارم پسرم راستی روز جمعه 40 روزت شد من و بابایی بردیمت حمام و غسلت دادیم و یه سری دعای مربوطه با 40 تا بسم الله به آب خونده بودم که ریختیم رو سرت و 7 بار 4 قل رو خوندم و 7 تا دعای خوب در حقت کردم که امیدوارم همش مستجاب شه از 40 روزگیت به این طرف خوابت یکم بهتر شده ولی بازم کامل تا صبح نمیخوابی چند بار باید پاشم شیرت بدم و پوشکتو عوض کنم و تو با هر بار پوشک عوض کردن 2 ساعت بیداری و من کلی باید دلقک بازی در بیارم تا بخوابی تازگی ها از شکم میخوابونمت و سرت رو میذارم رو قلبم هم دل دردت بهتر میشه و هم راحت تر میخوابی اما الان که ختنه ات کردیم نمیدونم چیکار کنم که بهتر بخوابی امشبو خونه مامانم اینا میخوابیم تا مامانم کمکم کنه امیدوارم زودتر خوب و سر حال شی مامان رادینم اینم عکست بعد از حمام چله ات