6.5 ماهگی و واکسن و عاشق بازی شدن
رادين نفس ماماني پسر خيلي زرنگي شدي کامل ديگه چهار دست و پا ميري و هر جا ميرم دنبالم مياي شيطونکم عاشق ايني برم تو آشپز خونه و تو بياي دنبالم وقتي ميرم آشپز خونه تو ذوق ميکني و ميخندي و مياي دنبالم نصف نيمه رو دستت پا ميشي و ميشيني و مارو نگاه ميکني عاشق بابايي هستي تا از سر کار مياد چنان ذوقي ميکني و ميخندي و ميخواي بري بغلش که نگو ....
27 آذر صبح با بابایی رفتیم و واکسن 6 ماهگیت رو زدیم وااااای که چه کلی بازی در آوردی تا 3 روز بهت قطره و شیاف می دادم تا تبت خدارو شکر قطع شد من این 3 شب که همش بیدار بودم اگرم میخوابیدم نصف نیمه و بین خواب و بیدار بودم و مرتب تبت رو چک میکردم ....
عاشق بازي کردني فقط دوست داريی بشينم جلوتو برات شعر بخونم و دالي بازي کنيم بابايي که تا خونه اس مشغول بازي با تو هستش پسرم ماماني شبها گاهي وقتها تا صبح 30 مين يه بار بيدار ميشي و من هر بار با عشق و حوصله و کلي بوس و قربون صدقه و لالايي ميخوابونمت موقع خواب کلی صدا از خودت در میاری و آواز میخونی خیلی وقتهام موقعی که بیداری واسه جلب توجه از گلوت صدا در میاری و میخندی هرچقدر میگم مامان بسه دیگه گلوت درد گرفت گوش نمیدی ...
کلي با اومدنت به زندگيمون عشق آوردي من و بابايي براي تو زنده ايم به عشق تو اميدورام هميشه کنار هم زندگي خوبي داشته باشيم مامان جان اون سري که بردمت دکتر به خاطر اينکه خوب وزن نگرفته بودي برات آزمايش نوشت و ما دو بار آزمايش ها رو انجام داديم و متاسفانه تو عفونت ادراري گرفتي ديروزبعد از گرفتن آزمايش دوم برديمت پيش دکترت و برات آنتي بيوتيک نوشتن حالا يک هفته بايد آنتي بيوتيک بخوري نفسم اميدوارم زود خوب خوب بشي مامان خيلي دوستت دارم و هميشه عاشقتم راستي هفته ي پيش اولين شب يلدايي که تو کنارمون بودي رو جشن گرفتيم رفتيم خونه ي مادر جونت و کلي مهمون داشتيم توام که از سر شب نق ميزدي و خوابت ميومد نشد يه عکس خوب ازت بگيرم به هر حال اميدوارم 120 شب يلدا رو با تن سالم و لب خندون سپري کني مامان ...
عکسهات رو از آتليه گرفتم ....و اينم چند تا عکس از اين مدت رادين بلا