رادین رادین ، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره

پسرم تمام وجود و هستی من

واکسن 2 ماهگی

عشق مامان 28 مرداد صبح ساعت 8 با بابا سینا رفتیم مرکز بهداشت خ قزلباش تا واکسن 2 ماهگی گل پسرمون رو بزنیم بر عکس همیشه خلوت بود و کسی نبود رفتیم تو اتاق مربوط به زدن واکسن یه آقای جوونی بود تورو خوابوندیم رو تخت و من از اتاق اومدم بیرون و یهو گریه ی تو بلند شد پریدم تو اتاق بغلت کردم و آرومت کردم که گفت یکی دیگه هم هست اینبار بدتر گریه کردی فکر کنم بیشتر دردت اومد بمیرم الهی ..بعدم بابا من و تو رو گذاشت خونه مادرجونت و تو تا ساعت 12 خواب بودی فقط بلند شدی شیر خوردی یه بارم پوشکتو عوض کردم ولی چشمت روز بد نبینه از ساعت 12 شروع کردی به گریه وجیغ اونم چه گریه ای من تا حالا اینجوری ندیده بودمت منم باهات گریه میکردم فقط بغلم بودی و من راه میرفت...
2 شهريور 1393

اولین مسافرت رادین کوچولو

عزیز دل مامان الان که دارم برات مینویسم خوابی چند دقیقه پیش بابایی اومد بیدارت کرد وقتی میاد خونه از بس سر و صدا میکنه بیدار میشی اینقدرم خوابالو تشریف داری که باز میخوابی از صبح تا حالا خوابی پسرم منم شیرمو با شیر دوش میدوشم و میریزم تو شیشه ات تا تو خواب بخوری و سیر باشی و خواب خوبی بری نفس مامان این روزا خیلی شیرین شدی و همش دلبری میکنی با انکه این روزا خیلی سخته کلی کار دارم و رسیدگی به تو تمام وقتمو میگیره و تو کل 24 ساعت شاییییییییید 4 ساعت بخوابم اما عاشق با تو بودنم عاشق اون خنده های قشنگتم خیلی دوستت دارم گل پسرم بابا هم که میمیره برات اینقدر که دوستت داره بمیرم مامان تازگی ها شبها دل درد داری 5 شنبه رفتیم تهران خونه عمو سیامک خیلی...
21 مرداد 1393

43 روزگی و ختنه

سلام رادینم الهی بمیرم الان از درد چند ساعته که خوابی ...امروز صبح زنگ زدم کلینیک کودکان توحید برای ختنه نوبت گرفتم ساعت 3 با بابایی بردیمت یکم دیر رسیدیم گفتن دیر اومدین باید یک ساعت از دارو خوردن و بی حسیت بگذره ولی به هر حال کارای پذیرش رو انجام دادن و اول وزنت کردن و 4100 بودی فسقلی من خدارو شکر نسبت به موقع تولدت خوب رشد کردی ...بعدشم یه دارویی دادن خوردی و بی حسی زدن واست و بعد دکتر اومد و یه آمپول بهت زدن و اصلا نگذاشتن من و بابات بیایم تو بعدم که نوبتمون شد بردنت تو و ختنه ات کردن اصلا صدای گریه ات مثل بچه های دیگه نیومد اما درو که باز کردن داشتی یه گریه ی آرومی میکردی برداشتمت اومدم بیرون و بهت شیر دادم آروم شدی و خوابت برد و اومدی...
7 مرداد 1393

خاطره زایمان

سلام پسر خوبم امشب دیگه همت کردم بیام و برات از خاطره شیرین زایمانم بنویسم ... قرار بود شنبه 31 خرداد برم پیش دکترم واسه فیکس کردن تاریخ زایمان در نظر داشتم زودتر از 4 تیر نباشه تا حداقل 38 هفتگیت پر بشه همه ی کارهامم گذاشته بودم واسه بعد از 31 خرداد میخواستم برم آرایشگاه موهامو کوتاه کنم و رنگ کنم و یه دلی از عذا در بیارم بعد از این چند ماه ...میخواستیم با سینا  بریم آتلیه چند تا عکس با اون شکم قلمبه بگیریم قرار بود زنگ بزنم خانم محمودی بیاد واسه تمیز کاری تا همه جارو تمیز کنه اماااااااااااااااا عصر روز 26 خرداد اومدم نشستم رو مبل تلویزیونم روشن بود حوصله ام سر رفته بود و با گوشیم تو نت  بودم داشتم با یکی از دوستام صحبت میکر...
7 تير 1393

روز هشتم بعد از تولد

خدارو شکر زردیت رفع شد ...امروز مامانم با سینا صبح بردنت دکتر زردیت  8 شده بود گفته بود خیلی خوبه ...پریروز زردیت 13.3 بود که دکتر گفت باز یه 24 ساعت دیگه زیر دستگاه باشی امروز بابا دیگه رفت دستگاه رو پس داد عزیزم حالت خیلی بهتر شده این چند روز به خاطر داشتن زردی خیلی بیحال بودی و ضعف داشتی نفسم انقدر ناراحت بودم که نگووووو راستی عمه ات امروز اومد اصفهان بعد از ظهر اومدن با مادربزرگت یه سر زدن و رفت که استراحت کنه و شب بیاد الان من و تو و مامانم تنهاییم...مامان جون شب که میشه حالم خیلی بد میشه کمر درد بدی میگیرم و احساس تب و لرز شدید البته تب کاذب چون دمای بدنم نرماله پریشب با بابا سینا رفتیم بیمارستان و دکتر اورژانس معاینه ام کرد و گ...
3 تير 1393

روز پنجم تولدت و زردی

سلام پسرم  امروز روز پنجم تولدته  تازه امروز قرار بود برم دکتر برای وقت سزارین اما تو به دنیا اومدی کوچولوی من امروز صبح زود با مامانم و بابا سینا بردیمت بهداشت واسه انجام یه سری تستها اولش تست شنوایی سنجی بود که گفت خدارو شکر خوبه بعدیشم رفتیم پیش دکتر اطفال برای تست زردی متاسفانه زردیت بالا بود  17.9 بود و دکتر برات قطره نوشت و به منم رژیم عرقیات گیاهی داد و گفت بریم کلینیک کودکان مهر و برات یه دستگاه اجاره کنیم من حالم خیلی بد بود کلی با سینا دعوا کردم که چقدر بگم این بچه زردی داره ولی بعد ازش عذر خواهی کردم مقصر مادرش بود نه سینا چون همش میگفت این بچه چیزیش نیست خیلی احساس میکنه دکتره واطلاعاتش بالاس منتظر بود زردیت اینقد...
31 خرداد 1393